تاريخ : پنج شنبه 14 آبان 1394 | 7:57 | نويسنده : shahram

باید از تو فرشته می ساختم

با پای خود آمدی

با بال هایی که برایت ساختم رفتی


تاريخ : پنج شنبه 14 آبان 1394 | 7:57 | نويسنده : shahram

برای یک بار هم که شده

از ته قلب بگو :

دوستت دارم!

تفنگی که دقیق نشانه نرود

می تواند

عمری یک نفر را

عذاب دهد


تاريخ : پنج شنبه 14 آبان 1394 | 7:56 | نويسنده : shahram

من ساعتی کهنه بودم

که به خواب رفته بود

مرا پیدا کردی

اول به دستت بستی

بعد به دیوار دلت کوبیدی

حالا  هر شب

مرا روی سرت می گذاری

من کوک می شوم

و  هردو

با آهنگ زندگی بیدار می شویم


تاريخ : پنج شنبه 14 آبان 1394 | 7:55 | نويسنده : shahram

از من کارهای سخت بخواه!

مثلا هوس توت فرنگی کن در چله ی زمستان!

برایم بهانه ای در قله ی قاف بتراش!

یا من را

به جنگ اژدها بفرست

اما هرگز نخواه

که دوستت نداشته باشم


تاريخ : پنج شنبه 14 آبان 1394 | 7:55 | نويسنده : shahram

وقتی از تو می نویسم

خدا

به من نزدیکتر می شود

انگار پایین می آید

 تا شعری که برایت نوشته ام را

بخواند!


تاريخ : پنج شنبه 14 آبان 1394 | 7:54 | نويسنده : shahram

میانِ قابِ عکس

لب‌خندِ تو خالی‌ست

کی می‌رسی

میوه‌ی نارسِ پاییز؟!


تاريخ : پنج شنبه 14 آبان 1394 | 7:54 | نويسنده : shahram

آهسته می‌بوسم‌َت

طوری‌که لب‌هات

فکر کنند خوابِ بوسه دیده‌اند!


تاريخ : پنج شنبه 14 آبان 1394 | 7:53 | نويسنده : shahram

تو، گلوله‌ی مشقی

من، محکوم به مرگ.

فرقی نمی‌کند شلیک شوی یا نه!


تاريخ : پنج شنبه 14 آبان 1394 | 7:52 | نويسنده : shahram

مرگ که خواستن ندارد

خودش می‌آید؛

تویی که نمی‌آیی!


تاريخ : پنج شنبه 14 آبان 1394 | 7:47 | نويسنده : shahram

عاشق نیستم،

شاعرم.

فقط نمی‌دانم چرا وقتِ نوشتن از تو

بال درمی‌آورم!