آن کس که میگفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد
رهگذری بود که روی برگ های پاییزی راه میرفت واین صدای:
خش خش برگ ها..............................
همان آوازی بود که من گمان میکردم میگوید:
دوستت دارم.....................................
عادت ندارم درد دلم را
به همـه کس بگویم ..! ! !
پس خاکش میکنم زیر چهره ی خندانم... ،
تا همه فکـــــــــر کنند...
نه دردی دارم و نه قلبــــ ! ! !
کُل ِدُنیا را هَم کـِﮧ داشتِـﮧ باشــے ...
باز هَم دِلَت میخواهَد...
بَعضــے وَقتها ... فَقَط بَعضــے وَقتها ...
بَراے یـِک لَحظِـﮧ هَم کِـﮧ شُده ...
هَمِـﮧے ِدُنیاے ِیــِک نَفَر باشــے ...
روزهای سختی رو میگذرونم...!!
وقتی که نیستی همه چیز تنگ میشود... !!
نفســــــــم...!
دنیــــــایــم...!
دلـــــــــم... !
تـــــو زنـــــدگی اتفاق هایی پیش میاد
کـــه عمرشون فقط چند ثانیه است
امــــــــــــــــــــــــــــا...
آثــارشون تا سالـــها و گــاهی تا آخــــر عمر
گریبانت را چنان میگیرند
که آرزوهــــات تبدیل به رویــــــا
و
رویاهاتو تبدیل به بـغضی میکنند
کــــشـــنده
آنکه ویران شده از یار مرا می فهمد
آنکه تنها شده بسیار، مرا می فهمد
چه بگویم که چنان از تو فرو ریخته ام
که فقط ریزش آوار مرا می فهمد
همیشه فاصله ای هست ، داد از این دارم
قبول کن که گذشته ست کار من از اشک
که سال هاست به تنهایی ام یقین دارم
در دفتر خاطراتم نوشتم : عشق زیباست
معلم دفتر را دید و گفت : این رویاست
گفتم : معلم تو از عشق چیزی میدانی ؟
گفت : در عالم عشق ، عاشق همیشه تنهاست
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من ...
غصه هایت برای من ...
همه بغضها و اشكهایت برای من ...
بخند برایم بخند
آنقدر بلنــــد
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...
صدای همیشه خوب بودنت را
...دلم برایت تنگ شده...
خدا آن حس زیباییست كه در تاریكی صحرا
زمانی كه هراس مرگ میدزدد سكوتت را
یكی مثل نسیم دشت میگوید
كنارت هستم ای تنها ..