چشــ ــــــــــــم به راهـــ ــ ــ ــ ـ نیسـتـــــــــــــــــ ـــــــم...
راستش را بخواهی دیگر راهی نمانده است...!!
انسان باز هم می تواند متولد شود
تولدی به دست خویشتن
تولدی که به خواست و اراده ی خودش باشد
تولدی انتخابی برای چگونه بودن
و بودنی سرشار از خداوند...
برگ
در انتهای زوال می افتد
و میوه
در انتهای کمال
بنگر که تو چطور می افتی؟
مثل یک (برگ زرد) یا یک (سیب سرخ)
دقت کرده ای که حبابها،همیشه قربانی هوای درون خودشان می شوند؟
فراموش نکن افکار امروزت،نقش مهمی در فردای تو دارند...
دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفته ای،تحویل بده!
خواه با فرزندی خوب
خواه با باغچه ای سرسبز
خواه با اندکی بهبود شرایط
این که بدانی حتی فقط یک نفر با بودن تو
ساده تر نفس کشیده است
یعنی تو موفق شده ای...
خدایا غم خوردم به مقدار کافی…
ممنون…
میل ندارم دیگر…
میشود یک استکان مـرگ برایم بریزی ؟
در باران ...
همه تندتر راه می روند !
تنها منم که ایستاده ام
و با چشمانم به تو فکر می کنم !
میان ارزو های دیروز و امروزم
حضور داری.
میانخنده هاو گریه های هر روزم
جای پایت اشکار است.
خاطرات دیروزم سرشار از عطر توست و لحظات امروزم پر از یاذ توست.
کاش بیایی و در کنارم بمانی تا فردا را با تواغاز کنم........